{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
زندگي ات را قرباني چيزي مكن، همه چيز را قرباني زندگيت كن
زندگي به هيچ وجه اسرارآميز نيست. بر هر برگ درخت، بر هر ريگ ساحل، زندگي را مي خوانيم. اين زندگي است كه در هر پرتو آفتاب مي رقصد؛ هر آنچه مي بيني، خود زندگي است با تمام زيبايي
هميشه به خاطر داشته باش هرگاه به قله رسيدي، همزمان دره اي عميق نيز در كنارش دهان باز خواهد كرد. اگر مي خواهي به بهشت دست پيدا كني، ريشه هاي تو بايد در خودِ جهنم پا بگيرند
هر قدر احمق تر باشي از دانشت مطمئن تر مي شوي.
ذهن يعني گذشته؛ ذهن هميشه مرده است. چيزي نيست جز انباشتگي خاطرات بر روي هم. گرد و غبار چگونه مي تواند روشن و درخشان باشد؟
دانستن چيزهايي در مورد حقيقت، شناخت حقيقت نيست و دانستن چيزهايي در مورد عشق، شناخت عشق نيست
دانش حقيقي يا خرد از راه آگاهي به دست مي آيد؛ نه با گردآوري معلومات، بلكه با از سر گذراندن تحول. آگاهي، تحولي بنيادين است
دانش، مرده است و دانستن، زنده و پويا
شادماني همزمان با خودآگاهي شكوفا مي شود؛ يا خودآگاهي شكوفاتر مي شود و تو شادمان تر مي شوي و يا شادماني شكوفاتر مي شود و تو خودآگاه تر مي شوي.
شايد تو تجهيزات بيشتري در اختيار داشته باشي، اما همان آدم گذشته باقي خواهي ماند.
اين همان كاري است كه ميليونها نفر از مردم در حال انجام آن هستند: همچون يك دستگاه، همچون يك كامپيوتر عمل مي كنند؛ كليشه هايي را تكرار مي كنند؛ واژگاني زيبا اما مرده را تكرار مي كنند.
معلومات يعني هيچ چيز؛ يك دستگاه كامپيوتر مي تواند معلوماتي بسيار بيشتر از تو اندوخته باشد، اما كامپيوتر هيچ گاه نمي تواند يك مسيح يا يك بودا شود
شايد تو قصد ياري رساني داشته باشي، اما اگر انرژي شادماني در وجود تو نباشد، اگر تو از اين انرِژي سرشار نباشي، ناگزير آسيب خواهي رساند
يك شخص بدبخت فقط مي تواند به ديگران بدبختي بدهد؛ ما فقط مي توانيم آنچه را كه داريم به ديگران عرضه كنيم.
فقط يك شخص شادمان مي تواند ياور ديگران باشد.
اگر زندگي پيش بيني پذير مي بود، مكانيكي مي شد. زندگي پيش بيني پذير نيست، هميشه با شگفتي همراه است و تو هر قدر هشيارتر باشي با شگفتي بيشتري روبرو مي شوي
زندگي ات را قرباني چيزي مكن، همه چيز را قرباني زندگيت كن
زندگي به هيچ وجه اسرارآميز نيست. بر هر برگ درخت، بر هر ريگ ساحل، زندگي را مي خوانيم. اين زندگي است كه در هر پرتو آفتاب مي رقصد؛ هر آنچه مي بيني، خود زندگي است با تمام زيبايي
هميشه به خاطر داشته باش هرگاه به قله رسيدي، همزمان دره اي عميق نيز در كنارش دهان باز خواهد كرد. اگر مي خواهي به بهشت دست پيدا كني، ريشه هاي تو بايد در خودِ جهنم پا بگيرند
هر قدر احمق تر باشي از دانشت مطمئن تر مي شوي.
ذهن يعني گذشته؛ ذهن هميشه مرده است. چيزي نيست جز انباشتگي خاطرات بر روي هم. گرد و غبار چگونه مي تواند روشن و درخشان باشد؟
دانستن چيزهايي در مورد حقيقت، شناخت حقيقت نيست و دانستن چيزهايي در مورد عشق، شناخت عشق نيست
دانش حقيقي يا خرد از راه آگاهي به دست مي آيد؛ نه با گردآوري معلومات، بلكه با از سر گذراندن تحول. آگاهي، تحولي بنيادين است
دانش، مرده است و دانستن، زنده و پويا
شادماني همزمان با خودآگاهي شكوفا مي شود؛ يا خودآگاهي شكوفاتر مي شود و تو شادمان تر مي شوي و يا شادماني شكوفاتر مي شود و تو خودآگاه تر مي شوي.
شايد تو تجهيزات بيشتري در اختيار داشته باشي، اما همان آدم گذشته باقي خواهي ماند.
اين همان كاري است كه ميليونها نفر از مردم در حال انجام آن هستند: همچون يك دستگاه، همچون يك كامپيوتر عمل مي كنند؛ كليشه هايي را تكرار مي كنند؛ واژگاني زيبا اما مرده را تكرار مي كنند.
معلومات يعني هيچ چيز؛ يك دستگاه كامپيوتر مي تواند معلوماتي بسيار بيشتر از تو اندوخته باشد، اما كامپيوتر هيچ گاه نمي تواند يك مسيح يا يك بودا شود
شايد تو قصد ياري رساني داشته باشي، اما اگر انرژي شادماني در وجود تو نباشد، اگر تو از اين انرِژي سرشار نباشي، ناگزير آسيب خواهي رساند
يك شخص بدبخت فقط مي تواند به ديگران بدبختي بدهد؛ ما فقط مي توانيم آنچه را كه داريم به ديگران عرضه كنيم.
فقط يك شخص شادمان مي تواند ياور ديگران باشد.
اگر زندگي پيش بيني پذير مي بود، مكانيكي مي شد. زندگي پيش بيني پذير نيست، هميشه با شگفتي همراه است و تو هر قدر هشيارتر باشي با شگفتي بيشتري روبرو مي شوي
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}